
روانکاوی، سوژهمندی و منطق چندمرکزی
(5/5)
آنچه در بازتعریفِ وجوهاتِ تکینگییافتگی و همبرآیندیهای وجودی و اکوسوفیا برجسته شد، تنش بین دو رژیم تولید معناست: یکی مبتنی بر سنت روانکاوی کلاسیک (فرویدـلکان) که خواستارِ وحدتیافتگی از دل فقدان است، و دیگری فلسفهٔ بومشناسیـسوژهایای که از منطق ریزومی، چندمرکزی و چندخصلتی (multivalente) پیروی میکند. این صورتبندی، نه به قصد نقدی سفت و سخت، که به قصد بازشدنِ گرههای تازه و درحال «شدن» است:
سوژه، در سنت فرویدـلکانی، حول ابژهای غایب تثبیت میشود؛ ابژهای که همواره در غیبتش معنامند میشود، و مسئلهٔ روان، در چرخش ابدی پیرامون رویکرد فانتاسمگونِ خود، خود را بازتولید میکند.
اما در ترمشناسی گتاریایی، سوژه، محصول سامانهی روانیـاجتماعیـزیستی است، نه کانونی مرکزی، که برآیند تنشهای موضعی، اتصالهای موقعیتی، و خطوط گریزی است که هیچگاه در مرکز نمینشینند.
در اکوسوفیا، دیگر «سوژهمندی» در قالب ایگوی آگاه یا ناخودآگاه قابل تصور نیست.
اینجا ما با فرایندهای «سوژهشدن» (subjectivation) مواجه هستیم، نه سوژهای پیشفرض و حاضر و آماده.
و این سوژهشدن، نه در پاسخ به میلِ یک فقدان، بلکه در تعامل با جریانهای زیستی، کیهانی، تکنولوژیک و زیباییشناختی متکثر صورت میگیرد.
اینجا بدن، نه بهمثابه ابزار روان، بلکه بهمثابه محل گذر انرژیهای مولد، محل اتصال به ماشینهای اجتماعی و زیستجهانی، عمل میکند. در نحوهی دیگر از «آرایشِ وجودیِ سوژهشدن»، بُردارهای سوژهمندشدن و سوژهزدایی، از دل قلمروهای وجودی و کژکارکردهایِ معناییِشان هستی میگیرد. نخستین کارکردِ سوژهمندی آنچنان که در اکوسوفیا آشکار هست و بارها در انحاء گوناگون دستگاههای بومشناختی، تکرار شده است، کارکرد سرمایهداری است. سرمایهداری نه از منظرهای اقتصادی یا جامعهشناختی، بلکه از گونهیِ ماشینی، لیبیدویی، نشانیک، اطاعاتی و امثالهم.
در گفتمان گتاری، مسئله، بازسازی روان نیست، بلکه تغییر آرایش و ریزوماتیکسازیِ ماشینهای میل است. انسان زیستمایهای نوسانگر، ناپایدار، ناهمزمان و دارای سیالیّتِ درحال دگرسانی است. دقیقاً همان چیزی که مخالفِ «نقشهکشیِ معمارانهی حدودبندیشدهی روان» در روانکاوی سنتی است. چرا که روان، «حیاتی زنده و چندگانه» است. درواقع، همین مسئلهٔ هتروژنیسیته/نایکنواختیِ(Heterogeneity) ذهن است که باعث میشد سوبژکتیویته بهمثابه امری ناهمزمان، در دل سهبومشناسی تعریف و حضورمند شود. گتاری در ضدادیپ و نقلقولهایی از آن کتاب میگفت: «روانکاوی مبدل به ابزاری در جهت مهار و محدودیت روان شده است نه آنکه آن را آزاد کند.» درحقیقت، «میل» در سنت روانکاوی فرویدیسم یا لکانیسم، رمزگذاری میشود تا با ساختارهای ایستای اجتماعی-فرهنگی همراستا گردد. و نقد فروکاهندگیِ گتاریایی در دل همین رمزگذاریکردنِ روان و میل، زاده میشود. فروکاهندگیِ قیامیست علیه ایستاسازی سوبژکتیویته و روان در قالبهای انسدادی و سلسلهمراتبی. و میلِ ضدادیپی براساسِ نیرویِ برسازنده و گشایندهٔ امکانها در ساحت روان است. سوبژکتیویته در شیزوکاوی، همواره درحال خلقِ امکان و جریان است.
پس: برخلاف روانکاوی سنتی که بازگشت به گذشته و تفسیر نمادین را مبنا قرار میدهد، اکوسوفیا در پی ایجاد خطوط گریز تازه است:
راههایی برای اتصال، برای خلق سوژههایی که دیگر نه در نسبت با یک نام پدر، بل در نسبت با «همزمانی جهانی»، با سامانههای زیستمحیطی-اقلیمی، تکنیکی، و جمعی، تعریف میشوند. اینجا زیباییشناسی، اخلاق و سیاست از هم تفکیکناپذیرند. نه از آنرو که به یک ایدئولوژی واحد متعهد باشند، بلکه از آنرو که همزمانیشان، امکانِ رخداد را فراهم میسازد. رخداد، نه بهمثابه انفجار معنا، بلکه بهمثابه تغییر در دیاگرامهای عمل است: بهمثابه پیدایش فرمی نو از زیستن، گفتن، لمسکردن، بودن. در اسکلتبندی مفهومی منطق چندمرکزیتی و سوژهمندسازی، این سوژهی گتاریایی، نه انتزاعی است و نه رمانتیک؛ بلکه در شکافهای نظام، در تنشهای روانـاجتماعـکالبد، در فشارهای بقا، در وسوسهی فرار، در ناتوانی از انطباق، شکل میگیرد. در ساحت سوژه، لحظهای درجریان است که بدن، از پذیرش نقش خود بهمثابه ابزار بازمیایستد، و میل، نه به سمت ابژهی ازدسترفته و منحط، بل به سمت اتصال تازهای با جهان، با دیگری، با زمین و کیهان، تغییر جهت میدهد. اکوسوفیا در این معنا، نه پروژهای اخلاقی، نه نسخهای درمانی، که الگوریتمی برای اتصال مجددِ آن چیزیست که سرمایهداری تفکیک کرده: تن و زیستجهان، روان و زمین، گفتار و گیاه، تکنولوژی و حافظه.
-مهبد ذکایی
-بداهههایی در خیال.